تعبیر شعر
تعبیر شعر

تعبیر شعر

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد

کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد


تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت

از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد


مهر با "بی مهری"و نامهربانی میرسد

مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد


بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟

بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد


کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد

بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد..

"حاکمانی که ندانند امروز مردمانشان چگونه به فردا میرسد، چه فرقی میکند که به شراب نشسته باشند یا به نماز ایستاده باشند"

:

ای لــبت انگور یــاقوتی و چشـمانت عسـل

جنس گیسـویت قصیـده رنگ ابــرویت غـزل


چشم و ابــروی تو هنــدی پیکرت رومی تراش

قد و بالای تو کار صنـعت بین الملل...


مانده ام با این همه خـــوبی چرا جا مانده ای

از صفوف حـوریان جـنت از روز ازل؟!


شرح فال حافــظ و شاخه نبات خواجه ای 

یا کلام دلنشـــین حضرت شیـــخ اجل؟!


من همان ساده جـوان شـاعــر بی مایه ام

عاشق شعـــر و حدیث و آیه و ضرب المثل


بهر وصـلت فالی از حافظ گرفتم ناگـهان

آمد از گلدســته ها ...حی علی خیرالـعمل


قـلب بی آلایشم از عشـق رویت ریش ریش

چون بیابانی که نقاشی شده با صد گسل