چقدر برام زندگى سخته؛ همه برام شاعر شدن
مى یام هر کارى کنم، آدم خوباشون جلو رام سبز مى شن
بمونه که تا حالا چه چیزایى ازت دیدم
نزار بگم که تو رو با چه کسایى دیدم
نمى توانستم، دیگر نمى توانستم
صداى پایم از انکار راه بر مى خواست
و یأ سم از صبورى روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم مى گفت
((نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتى
تو فرو رفتى))
سلام دوستان،من بعد یه مدت زیادى دوباره باز تو وبم اومدم تا بازم کلى مطلب بزارم،لطفا فقط نزار بزارین(ممنون)