هر شب بزنی زخم زبانم به چه قیمت؟
آتش بکشی بر دل و جانم به چه قیمت؟
مستعمره ی چشمِ تو بودم تو چه کردی؟
آواره ترین شهرِ جهانم به چه قیمت؟
والله که دور از تو دل آرام ندارد
بردی همه ی تاب و توانم به چه قیمت؟
یک دلهره چون زلزله افتاده به جانم
آنگونه خرابم که ندانم به چه قیمت؟
من میوه ی افتاده ی از شاخه ی عشقم
محکوم به پاییز و خزانم به چه قیمت؟
روزی همه جا صحبتِ من بود، ولی حیف
بردی همه ی نام و نشانم به چه قیمت؟
باید بپذیرم که تو با غیر نشستی
با این همه من زنده بمانم به چه قیمت؟
نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت
ولی
می توان تغییر مسیر داد و پایانی خوب ساخت
سرام اپم
بیا
سلام، اومدم
خوب بود
تشکر
واقعا به چه قیت؟؟؟؟
تشکر از حضورتون
گاهی درشتاب زندگی
گوشه ای بایست
و آرام زمزمه کن:
خـــدایـــــآ
« دوسـتت دارم »
حس خوبیه، عاااالی
گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت ....!!!
تشکر از حضورتون