تعبیر شعر
تعبیر شعر

تعبیر شعر

سینه ام را غرق غم کردی و میگویی برو

بـر دلـم درمـان هر دردی و میگویی بـرو


با نـگاه گرم تو عاشـق شـدم در یک نگـاه

اینک امـا با دلـم سـردی و میگویـی بـرو


رفته ای ، بر رفتن من میکنی اصرار چون

ترس این داری که برگردی و میگویی برو


مـیروی تـنـها برو ، با خود مبر دارایی ام

خـاطراتـم را کـجا بـردی و میـگویی بـرو


سـرخـی گـل های زیبـای بـهارم بـودی و

مـوقـع رفـتن عـجب زردی و میگویی بـرو


مـعرفت را بـهر تـو کردم فـراوان ، عاقبت

بـا مـرامـم کردی نـامردی و میگویی بـرو

هر شب بزنی زخم زبانم به چه قیمت؟

آتش بکشی بر دل و جانم به چه قیمت؟


مستعمره ی چشمِ تو بودم تو چه کردی؟

آواره ترین شهرِ جهانم به چه قیمت؟


والله که دور از تو دل آرام ندارد

بردی همه ی تاب و توانم به چه قیمت؟


یک دلهره چون زلزله افتاده به جانم

آنگونه خرابم که ندانم به چه قیمت؟


من میوه ی افتاده ی از شاخه ی عشقم

محکوم به پاییز و خزانم به چه قیمت؟


روزی همه جا صحبتِ من بود، ولی حیف

بردی همه ی نام و نشانم به چه قیمت؟


باید بپذیرم که تو با غیر نشستی

با این همه من زنده بمانم به چه قیمت؟

مادامی ڪہ پارو نزنی

قایق زندڪَی تو

یا سرجایش می ماند

یا با هر بادے 

بہ بیراهہ خواهد رفت ... !

سوخته را آتش زدن دیگر چه معنا میدهد...

مرده راخنجرزدن یارب چه معنا میدهد


من که دیگرسوخته ام آتش چه کارم میکند...

برتن آشفته ام زجرت چه معنا میدهد


من دگرتا حد مردن دردو غم دیدم برو...

پس چنین آزارتو برمن چه معنامیدهد


من هزاران بارخنجر خورده ام از آشنا...

خنجرتو بی وفا برمن چه معنا میدهد


بال پرواز مرا هرکس رسید آتش کشید...

برچنین باله شکسته ،پرچه معنا میدهد


زیرپیراهن ببینی جای چاقوهای یار...

برتنه خط خطیم خنجر چه معنا میدهد


من هزار نیش از رفیقان خورده ام دیگرنزن...

نیش تو بر این تنم دیگر چه معنا میدهد


پس دگر با قلب من بازی نکن ای رهگذر...

با من بمان تا در کنارت جان بگیرم

در سینه ی طوفانیت سامان بگیرم


دیروز با نامت شدم آغاز ، مگذار

امروز بی نامِ تو ، من پایان بگیرم


در دشت بی آب خیالم ریشه کردی

فرصت بده تا وامی از باران بگیرم


جان دادَنَم گر باب میل توست،هر دم

چشمت مرا کافی ست تا فرمان بگیرم


رنگ خزان چون می زنی بر لحظه هایم

من داد خود از مهر یا آبان بگیرم ؟


پُر می شوم از شور هستی با نگاهت

با من بمان تا بار دیگر جان بگیرم!!!

سـکوت" خطرناکتر از "حـرفهای نیشدار" است! بدونِ شَـک کسی که "سُکــوت" مـی کــند؛ روزی حرفهایش را سرنوشت به شما خواهد گفت......

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است


قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است


تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است


باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است


فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است


هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است


کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

عشـوه ات زیباست، تکرارش بکن 

بر سرش دعواسـت، تکرارش بکن 


تیر عشـقت خورد، بر دل نازنیــن 

نوش جـان مـاست ، تکرارش بکن 


بوسـه ای دادی مرا در خـواب ناز 

گر چه این رویاست، تکرارش بکن

گفته بودی دوستم داری و باور داشتم

وای بر من با خیالاتی که در سر داشتم


شیشه بودم ، مهربان با قلب سنگت نا رفیق

گفتنی ها را نگفتم تا تَرَک برداشتم

"گویند که درویش همان عاشق مست است

خود گفته به میخانه فقط باده پرست است


من رفتم و دیدم که درآن خانه خراب است

گاهی به سجودست و گهی باده شکست است


گفتم که مگر یار ندیدی به شبستان

دلدارهمان نیست که از دام برست است ؟


اینجا که به جز ساغر و ساقی نتوان دید

گفتا که مرا یارهمان جام به دست است


ما در پی هر یار نگردیم به هرجای

معشوق من آن باده و آن جام الست است


در رقص سمائیم چو از خویش در آئیم

یاهو بزند آنکه ز هر دام بجست است

در دل تنهای باران،من صدایت می کنم

بر عبور دیدگانت،جان فدایت می کنم


پاکی دریای دل،سهم من از یاد تو است

چتر دل را سایه بان غصه هایت می کنم


گرچه سهمم از تو اینک یک نگاه ساده است

 در دلم با یک نظر،من ،صد دعایت می کنم


شعرهای  آشنایی،چون رسد بر چشم دل

با غزلهای دلم،من با صفایت می کنم


حس باران میشوم چون بگذری از کوچه ام

من قرار دیدگانم را رهایت می کنم


بغض باران خورده ام را مینهم بر شانه ات

بال پرواز دلم را،در هوایت می کنم...

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ...!


ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ...!


ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺎﺕُ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ... !


ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﻏﯿﺎﺷﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ !


ﻭﻟﯽ ﺑﺪﻭﻥ ....


ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ...


ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ....


ﺑﺪ ﺟﻮﺭﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ!

ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼی ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎی ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ

 ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ 

 ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛

 ﺍﻳﻨﺠﺎ

 ﻫﻴﭻ ﻛﺲ

 ﻛﺘﺎﺏ

 ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ...

از دست تو در هر غزلم آه زیاد است 

یوسف شدنت را چه کنم چاه زیاد است


دلتنگ تر از شازده ی کوچک ِ قصه

هستی و به سیارک من راه زیاد است


تنهایم و تنهایم و تنهایم و تنها

همدم شده کم آدم همراه زیاد است


تقدیر قشنگیست که در بازی شطرنج

آیینه به دستان تو و شاه زیاد است 


امشب شب مهتابی آقای غزل هاست

تصویر تو در مردمکم ماه زیاد است


من شاعر چشمان قشنگت شدم اما

از دست تو در هر غزلم آه زیاد است