تعبیر شعر
تعبیر شعر

تعبیر شعر

برام واقعا پیش اومد (پاس بخش رو از خواب بیدار کردم...)

من الآن سر پستم با یه قلم و کاغذ
اول از اینکه ما رو زود از خواب بیدار کردن یعنى ما پاسمون رو زود تحویل گرفتیم؛از این بگذریم.
زمانى که از خواب بیدارم کردن بیدار شدم و کامل کردم و اومدم سر پست؛بالاخره هر کسى زمانى که از خواب پا مى شه سرویس احتمالا مى ره،منم مثل بقیه. پاسم رو تحویل گرفتم و منتظر موندم پاس بخش یا معاون یکیشون بیاد تا من برم سرویس،هى منتظر موندم بیاد که نیومد آخر رفتم از تو آسایشگاه
کشیدمش بیرون اونم از خواب ناز که آخر خیر ندیده از خواب بیدار شد؛ منم اومدم از آسایشگاه بیرون که دیدم معاون پایینه منم
ازش اجازه گرفتم رفتم سرویس،بازم دست معاون درد نکنه؛البته من نگهبان درب ورودم که تونستم یک لحظه ترک پست کنم.
الآن پاس بخش اومد سلسله مراتب نگهبانى رو ازم پرسید، منم کامل جواب دادم، و دوستم که یک لحظه رفته بود دم در گفت چرا نگهبان اسلحه خونه نیست!؟؛ که من گفتم فکر کنم رفت دم در، که دوستم اومد تو، بعد
زمانى که پاس بخش از ساختمون گروهان رفت بیرون من بهش فحش دادم، بعد برگشت اومد یقه نگهبان اسلحه خونه رو گرفت گفت تو
فحش دادى و منم داشتم قائله رو خطم به خیر مى کردم که آخر گفتم چیه من فحش دادم حرفیه که گفت من مى گم این کاراتونو که ما هم
گفتیم بگو ما هم مى گیم؛ که هم خواب بودى، هم ما رو زود بیدار کردى، البته اینم بگم که خیلى قده.
الآن فعلا سر پستم خودکار و دفترچم همرام بود گفتم اتفاقى که برام افتاد رو بگم؛ همین چند ثانیه پیش هم اسم کلى آدم رو لیست کردم تو دفتر حموم و در لیست ورود و خروج ثبت کردم؛ فعلا هم هیچ سلسله مراتبى به ما سر نزده.
ساعت الآن ٠٤:٠٥ صبحه که ساعت ٠٤:٣٠ بیدارى زده میشه، همراه با پایان پست ٣.
(تشکر که با دقت خوندین)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد